یک ضربالمثل آلمانی هست که میگه:
1:«دو نفری که مثل هم فکر میکنن، یکیشون زیادیه!»
در یک رابطه عاطفی سالم، قرار نیست دو نفر کاملا شبیه به یکدیگر باشند. یعنی اختلاف، تفاوت و «تعارض» جزئی از رابطه است.
2:شروع کردن رابطههای مختلف یعنی:
داری از خودت، ترسهات و احساسهای بدت فرار میکنی .
چندماهی میشد که رابطهشون تموم شده بود امّا هنوز حالش بد بود. تو خلوت خودش بهش زیاد فکر میکرد، حتی وقتی، کنارش کلی آدم بود. ازیکطرف نه بهسمت حل مسئله میرفت، نه دلش مییومد بهکل دل بِکنه و نه میخواست پروندهشو برای همیشه ببنده. انگار عادت شده بود که ذهنش دائم بخواد غصه بخوره. اون فقط بهغلط داشت از احساسهای بدش و ترسهاش دوری میکرد و نمیخواست بپذیره که هر تمومشدنی درد داره، غم داره، دلتنگی داره، و اصلا اینکه این حسها جزو فرایند جداییه.
3:ستیز ملایم یعنی:
با شریک عاطفیت اختلاف نظر داری؛ اما در پیِ حلمسئله هستی بدون لجبازی، قهرکردن و کنارهگیری .
اوضاع بههمریخته بود. از اینهمه جنگ و دعوا به ستوه اومده بود. بعضی اوقات دوست نداشت بره خونه. هر اتفاق کوچیکی که میافتاد تا ۲ ساعت بحث داشتند. از خودش میپرسید “اصلاً چرا ازدواج کردم؟” “چرا باهاش رفتم تو رابطه؟” کلی چرایی و سؤال توی ذهنش موج میزد. تا اینکه روزی در یکی از کانالهای تلگرام پوستر «کارگاه روابط زوجین» نظرش رو جلب کرد. بااینکه حوصله اینجور کلاسهارو نداشت امّا انگار یهجورایی گمان کرد شاید این کارگاه بتونه از این حالو هوا درش بیاره. تو جلسه دید خیلیها مشکلِ اون رو دارن. ازاینکه همدرد زیاد داشت تصمیم گرفت بره بهطرف حل مشکل. و خوب مسئلهای که باعث شد بتونه آرامش رو به خودش و زندگیش بده این بود که فهمید با وجود مشکلاتش بهتره چهطور با همسرش صحبت کنه؟ اصطلاحی که خود مشاور به «کار بُرد «ستیز ملایم» بود. یعنی در مواجهه با مشکلاتْ راهبردهایی مثل لجبازی، قهرکردن، کنارهگیری و حالت تدافعی بهخودش نگیره تا بلکه بعد از آرومشدن با گفتوگوی مؤثر و حقبهجانبنبودن درصدد حل مسئله بر بیاد و بهطور غیرمستقیم باعث یادگیری همسرش هم بشه.
4:وقتی میگی من همینم که هستم یعنی:
نمیخوای سهم خودت رو در رابطه نگاه کنی و در واقع خودت رو جدا از رابطه میبینی.
چند سالی بود که از ازدواجشون میگذشت ؛ با کلی مخالفت، بالاخره تونسته بودن به هم برسن.
اوایل فکر میکرد وقتى باهاش ازدواج کنه میتونه تغییرش بده.
تا الانش که با غُد بازی تونسته بود خواستههاشو به کرسی بشونه ، امّا اصلاً حالِ دلش خوب نبود.
هر روز فاصلشون از هم بيشتر ميشد و این نگران کننده بود. انگار دیگه تو دعوا جواب «من همینم که هستم» مثل قبل کار نمیکرد.در واقع یک جورایی تمام مسئولیت رابطهرو انداخته بود رو دوش همسرش. تا زمانی که همسرش به جای تغییر اون و جدال باهاش، شروع به تغییر خودش کرد ودیگه مثل قبل باهاش رفتار نمیکرد ، همین باعث شده بود که اون هم ناخودآگاه کمتر از این جمله استفاده کنه. كم كم مسئوليت هاى خودش رو تو رابطه ديد و اين آغاز يك نگاه نو برای زندگیش بود.