از دیدگاه علمی، عاشق شوید
امروزه در ایالات متحده آمریکا، نیمی از بزرگسالان مجرد هستند، این میزان در سال 1950 برابر با 22 درصد از بزرگسالان بوده است. و مطابق با نتایج تحقیقات پیو ریسرچ، نیمی از این افراد مجرد اظهار میکنند که حتی روابط موقت هم ندارند. خانوادهها بیش از هر زمان دیگری تکوالدی هستند – که این امر به معنای تنهاییِ بیشتر است. در رأس همه این موارد، رواج فراوان برنامههای کاربردی اینترنتی برای برقراری روابط موقت محیطی را پدید آورده است که در آن افراد گزینههای زیادی در اختیار دارند و همیشه دنبال «گزینه بهتری» هستند. بنابراین، به نظر میرسد که امروزه، بسیاری از مردم دیگر اقبالی به عشق و عاشقی ندارند. اما باید به یاد داشته باشیم که عشق اختیاری نیست. عشق جزء ضروری وجود انسان است، نوعی ضرورت زیستشناختی، چیزی که تکامل ساختار وجود ما را طوری شکل داده است که آن را تجربه کنیم. این دقیقاً همان چیزی است که در بخشی از کتاب استفانی کاچیوپو با عنوان ساختهشده برای عشق یاد خواهید گرفت.
در این بخش، مطالب زیر را یاد خواهید گرفت:
- مطالبی درباره عوامل شگفتآوری که باعث جذابیت میشوند.
- نحوه تصمیمگیری درباره انتخاب بین دو معشوقه [یا معشوق].
- چرا وقتی شخصی محبوبتان را از دست میدهید، ذهنتان هراسان میشود.
ایده کلیدی یک
عشق در مغز شکوفا میشود
زبان عشق کلاً درباره قلب [دل] است. میگوییم: «دلم را ربودی» یا در جهت مقابل، «دلم را شکستی». اما عملاً، اگر بگوییم «مغزم را ربودی» و «مغزم را شکستی»، این عبارات دقیقتر خواهند بود. اما این عبارات کاملاً اشتباه به نظر میآیند! این عبارات عشق را از احساسی عمیق و ژرف بهصورت چیزی بیاهمیت یا حتی ناخوشایند نشان میدهند. با این حال، عشق اینطور در مغز شروع میشود، رشد میکند، شکوفا میشود و به سرانجام میرسد. پس، بهتر است در ابتدا جنبهای از عشق را بیان کنیم که درکش از همه راحتتر است: جذب. زیستشناسان بهخوبی با مفهوم جذب آشنا هستند. میدانیم که این فرآیند بسیار سریع رخ میدهد – میتوانیم مناسب بودن زوج آینده را در کمتر از 200 میلیثانیه در اولین دیدار ارزیابی کنیم.
عوامل زیادی را نیز میشناسیم که در فرآیند جذب مؤثر هستند. و، به همان اندازه که عجیب به نظر میرسد، یکی از آن عوامل خودمان هستیم. در یکی از مطالعات، عکس شرکتکنندگان را به آنها نشان دادند که با فتوشاپ بر روی بدن جنس مخالف قرار داده شده بود. هر دو گروه زنان و مردان نتوانستند عکس خودشان را تشخیص دهند و عکس خودشان را جذابترین عکس ارزیابی کردند! چیز دیگری که نقش بسیار مهمی در جذب دارد، بو است. معمولاً جذب افرادی میشویم که بویی دارند که با بوی خودمان فرق دارد. چرا؟ خیلی خوب، دستگاه ایمنی بر بوی ما اثر میگذارد. نوزاد کسی که دستگاه ایمنی متفاوتی دارد، روشهای بیشتری را برای مبارزه با بیماریها به ارث خواهد برد. بنابراین، «داستان عشق در نگاه اول» همین است. اما وقتی که سخت عاشق میشویم، چه اتفاقی در مغزمان رخ میدهد؟
در این مرحله، مغز بهطور متوالی شروع به آزادسازی تعداد زیادی از انتقالدهندههای عصبی و مواد شیمیایی میکند. این مواد تأثیر زیادی بر خلق و خو و تصورمان از جهان میگذارند. عشق ناحیهای از مغز موسوم به ناحیه تگمنت بطنی را تحریک میکند، که – اتفاقاً –قلبیشکل است. این ناحیه دوپامین را به مغز پمپاژ میکند و همان نواحی را تحریک میکند که هنگام خوردن غذای خوشمزه یا نوشیدن شراب فعال میشوند. اما داستان به اینجا ختم نمیشود. عشق تولید نوراپینفرین را نیز افزایش میدهد، که ادراکمان درباره زمان را منحرف میکند. این چیزی است که سبب میشود تا احساس کنیم که زمان خیلی زود میگذرد، و بر لحظهلحظۀ بودن در کنار معشوق تمرکز فوقالعادهای پیدا میکنیم. همزمان، سطح هورمون سروتونین پایین میآید، که ممکن است الگوهای تغذیهمان به هم بریزد یا درباره محبوبمان دچار وسواس فکری شویم. در نهایت، تماس بدنی با عاشق باعث آزادسازی اوکسیتوسین میشود، هورمونی که احساس همدلی و اعتماد را افزایش میدهد.
بنابراین، بهطور خلاصه، وقتی عاشق میشویم، اتفاقات زیادی میافتد! اما دقیقاً نکته مهم تمام این اتفاقات چیست؟ آیا عشق فقط به شناسایی و ازدواج با زوج کمک میکند؟ آیا چیزی دیگری هست؟ این موضوع را بیشتر میکاویم. البته، این عبارات برای توجیه کارکرد زیستشناختی احساس عشق است، وگرنه مضحک و نامعقول هستند. از نظر زیستشناسی، قلب مرکز پمپاژ خون است و مدیریت اعصاب و احساسات در مغز انجام میشود. این نظر کسانی است که به وجود و استقلال روح از بدن چندان اعتقاد یا توجهی ندارند. البته، این عبارات برای توجیه کارکرد زیستشناختی احساس عشق است، وگرنه مضحک و نامعقول هستند. از نظر زیستشناسی، قلب مرکز پمپاژ خون است و مدیریت اعصاب و احساسات در مغز انجام میشود. این نظر کسانی است که به وجود و استقلال روح از بدن چندان اعتقاد یا توجهی ندارند.
ایده کلیدی 2
عشق باعث میشود که قوای حسیمان حساستر شوند و خلاقیت فکریمان افزایش یابد
در یک مرحله، میتوانید برگههای تبلیغاتی را ببینید که در همه جای کتابخانه کالج دارتموث، نیوهمپشایر، پخش شدهاند. اگر نزدیکتر شوید، میبینید که رویشان نوشته شده است: «تحت تعقیب، زنان عاشق». معلوم میشود که این برگههای تبلیغات طعمه بودند. دختران دانشجو در طول ساعات اداری دانشگاه به دفتر استفانی، نویسنده مطالب این برگهها، و همچنین، نویسنده این کتاب، مراجعه خواهند کرد و درخواستهای خاصی خواهند داشت. این برگهها اطلاعاتی را درباره تحقیقات این نویسنده به دانشجویان ارائه میدادند و از آنها میخواستند که بیایند و «ماشین عشق او» را امتحان کنند. نام واقعی آزمایشی که استفانی تدوین کرده بود، «دستگاه و روش آشکارسازی حالت عاطفی-شناختی ویژه در آزمودنی».
پس، حالا میفهمید که چرا دانشجویان ترجیح میدادند آن را ماشین عشق بنامند. این آزمایش بسیار ساده بود – ارزیابی رایانهای ده دقیقهای که دانشجویان اعتقاد داشتند که میتواند به آنها در انتخاب بین دو محبوب بالقوه کمک کند. و بنابراین، روزی دانشجویی با یک مسأله پیچیده به او مراجعه کرد – مسألهای پیچیده شبیه به مسائل پیچیده بسیاری از دانشجویان دیگر. آیا باید یک مرد خوشتیپ و دوستداشتنی – فرضاً به اسم بلیک – را انتخاب کند یا مردی با لبخند زیبا اما غیر شیکپوش – به نام شیلو؟ استفانی با انجام آزمایش برای او موافقت کرد، و این کار را چنین انجام داد: نام محبوب بالقوه اول، بلیک، به مدت 26 میلیثانیه روی صفحه نشان داده شد. این مدت برای دیدن این نام توسط آزموندهنده کافی بود اما برای اینکه بتواند آگاهانه درک کند که نام را دیده است، کافی نبود. این عمل پیامی ناخودآگاه را به مغزش انتقال داد و عواطف مرتبط با بلیک را تحریک کرد.
سپس، از شرکتکننده خواسته شد تا چند تکلیف واژگانی را انجام دهد. این تکالیف شامل جداسازی واژههای واقعی از واژههای جعلی بود. وقتی که ابتدا نام بلیک به این دانشجو نشان داده شد، واژههای واقعی را تقریباً 20 درصد سریعتر از زمانی تشخیص داد که نام گزینه دوم، شیلو، به او نشان داده شد. اما اگر معنای این آزمایش این نباشد که شرکتکننده عملاً بلیک را ترجیح میداد، آنوقت چه میتوان گفت؟ اگر آن دانشجو به دلیل احساساتش نسبت به شیلو چنان حواسپرت شده باشد که عملکردش در تکلیف واژگانی بدتر از حالت طبیعی شود، آنوقت چه میتوان گفت؟ برای انجام این کار، استفانی آزمایش ماشین عشق جداگانهای را بر روی زنانی انجام داد که اظهار میکردند که دیوانهوار عاشق همسرشان هستند.
در این حالت، او اسامی مردهای محبوب آن زنان را همراه با اسامی دوستانی که مدت آشناییشان با آنها یکسان بود، در ماشین عشق قرار میداد. نتیجه این بود که وقتی اول اسم محبوبشان به آنها نشان داده میشد، عملکردشان بهتر از زمانی بود که اسم دوستشان نشان داده میشود. اما چرا این اتفاق میافتاد؟ چرا عشق سرعت خوانش مغز را افزایش میدهد؟ این پژوهشگر حدس زد که این امر با نحوه اتصالات مغزی مرتبط است. وقتی اسم بلیک یک لحظه روی صفحه نشان داده شد، سلولهای عصبی را تحریک کرد، دوپامین فرستاده شد، و اتصالات بین نواحی مختلف مغز دانشجو تحریک شدند. او برای وقوع هیچ یک از این اتفاقات تصمیمگیری آگاهانه نمیکرد – بلکه، این آزمایش نشان میداد که او ناخودآگاه بلیک را به شیلو ترجیح میدهد.
این عمل نواحی پیچیدهتر مغز را نیز تحریک کرد که بهتازگی تکامل یافتهاند، و فقط دستگاه پاداشدهیِ متعارف را تحریک نکرد که دوپامینخواه است. یکی از این نواحی شکنج زاویهای است – ناحیهای که اخیراً در مغز ما انسانها تکامل یافته است و محل پردازش صفات انسانی بینظیری مثل خلاقیت، شهود، حافظه مربوط به اتفاقات زندگی، زبان پیچیده، و خیالپردازی است. ما بهراحتی این نواحی را در ارتباط با جزئی از مغز «عاطفی» ابتدایی نمیدانیم! اما آنطور که معلوم میشود، عشق نقش بسیار پیچیدهای دارد و طرز تفکرمان را کاملاً تغییر میدهد. عشق به عملکرد خلاق کمک میکند، در حل مشکلات فکری به ما یاری میرساند، و حتی باعث میشود که حالات ذهنی غزیبهها را بهتر ارزیابی کنیم.
عشق برای بدن نیز مفید است. خواب و کارکردهای ایمنیِ افراد در روابط بلندمدت سالم و رضایتبخش بهتر میشود، رفتارهای اعتیادآور کمتری نشان میدهند، و نرخ سکته مغزی کمتر میشود. و بهتر از همه، کارکرد عشق برای همه یکسان است، خواه مرد باشید یا زن، یا مرد همجنسگرا یا دگرجنسگرا باشید یا تغییرجنسیت داده باشید. وقتی عاشق کسی هستید، مغزتان مثل افراد دیگر تحریک میشود – که باعث میشود که پدیدهای همگانی باشد، که بهطور مادرزادی در طبیعت انسان وجود دارد.
ایده کلیدی 3
ساختار ذاتی مغز انسان طوری است که با مغز افراد دیگر ارتباط برقرار میکند
تصور کنید که در همایش شغلی هستید، و درست قبل از اینکه ارائهها شروع شود، فرد کناریتان میگوید: «اگه خُرخُر کردم، با مشت بزن.» این جملات اولین جملاتی بود که جان کاچیوپو به استفانی گفت، که بعدها با هم ازدواج کردند. استفانی استاد دیگری را در آن نزدیکی دید که روی صندلی لم داده بود و گفت: «داره خرخر میکنه. میخوای منم با مشت بزنمش؟» جان خودش را معرفی کرد، هرچند نیازی به معرفی نداشت – استفانی دقیقاً میدانست او کیست. آنها در همایش علوم اعصاب حضور داشتند و جان به دلیل تحقیقاتش درباره زیستشناسی عصبیِ تنهایی معروف بود. چیزی که استفانی انتظارش را نداشت، این بود که او واقعاً اینقدر خوشتیپ باشد، با پوست روغنی، موی خاکستری نه چندان روشن، و لبخندی آشکار. هرچند، روزی طولانی را در همایش بودند، جان و استفانی سه ساعت تا شب پیوسته با هم حرف زدند. در پایان، جملات یکدیگر را تمام میکردند، و مرتب میگفتند: «من هم» و «میدونم». اگر این دو فرد را به ماشین EEG [الکتروآنسفالوگرام] وصل میکردند، میدیدند که امواج مغزیشان همگام هستند. از نظر عصبشناختی و زیستشناختی، از قبل عاشق هم شده بودند. جان – معروف به دکتر تنهایی – بهاضافه استفانی – معروف به دکتر عشق». انگار پیوندشان در آسمان بسته شده بود.
بنابراین، چه چیزی سبب جذب شدیدشان به یکدیگر شد؟ یکی از عوامل این جذب شباهتشان به هم بود –زمینه مشترکی که میتوانستند بین خودشان پیدا کنند. شباهت به سرگرمیها و علایق مشترک مربوط میشود. اما به حرکت جسمی نیز ربط دارد. مطالعات گوناگون نشان دادهاند که وقتی افراد وادار میشوند که آینهبازی کنند، که در این بازی حرکات یکدیگر را بازتاب میدهند، یکدیگر را خیلی جذابتر از حالات دیگر مییابند. در سطح زیستشناختی، وقتی افراد احساس هویت مشترک را تشخیص میدهند، احساس میکنند که برای هم اهمیت دارند. در نتیجه، دستگاه سلول عصبی آینهای یا MNS در مغزشان فعال میشود. این دستگاه بخشی از مغز است که وقتی تحریک میشود که عملی را انجام دهیم و ببینیم که فرد دیگری نیز همان عمل را انجام میدهد. گاهی، میدانید که چگونه وقتی میبینید کسی در حال خندیدن است و شما نیز بیاختیار خندهتان میگیرد – هرچند، نمیدانید که علت خنده چه بوده است. خیلی خوب، دلیل این واکنش عمل دستگاه MNS است.
این اتفاق حتی جالبتر نیز میشود. سلولهای عصبی آینهای فقط اعمال دیگران را بازتاب نمیدهند – بلکه به نظر میرسد که واقعاً قصد و انگیزه آن کارها را نیز احساس میکنند. این پژوهشگر با همکاری عصبشناسی به نام دکتر اسکات گرافتون، با دکتر ریزولاتی معروف بهعنوان آزمودنی، آزمایشی را انجام داد. آنها سر آزمودنی را به دستگاهی وصل و بر فعالیت مغزش نظارت کردند، درحالیکه او مشغول تماشای عکسهایی از افرادی بود که اشیایی– مثل فنجان قهوه – را در دست گرفته بودند و با مقاصد مختلف– مثلاً برای نوشیدن یا ننوشیدن آن – حرکت میکردند. نتیجه چه بود؟ دستگاه عصبی آینهای انسان میتوانست در یک چشم به هم زدن بهطور ناخودآگاه از اهداف دیگران مطلع شود. بنابراین، آیا ممکن بود که علت همه این اتفاقات سلولهای عصبی آینهای باشند؟ با این وجود، هرقدر بیشتر با زوجتان احساس یکی بودن میکنید، احتمال ادامه رابطهتان بیشتر میشود.
ایده کلیدی 4
عشق و شهوت تقویتکننده یکدیگر هستند.
در دهه 1960، دوروتی تنوف، روانشناس، درباره آنچه مردم درباره عشق و شهوت فکر میکردند، کنجکاو بود – بویژه، آیا کسی میتواند بدون دیگری وجود داشته باشد؟ بنابراین، از 500 نفر درباره ترجیحات عاشقانه نظرسنجی کرد. پنجاه و سه درصد از زنان و 79 درصد از مردان با این گفته موافق بودند که بدون احساس «کمترین آثار عشق» جذب افراد دیگری شده بودند. در این میان، 61 درصد از زنان و 35 درصد از مردان با این گفته موافق بودند که بدون هیچگونه میل جنسی ممکن است عاشق شوند. نتایج نشان میدهد که عشق و شهوت را میتوان بهخوبی از هم جدا کرد. اما در سطح زیستشناسی عصبی، مرز بین این دو خیلی مبهمتر است. فردی را تصور کنید که از نظر شما ظاهر خیلی جذابی دارد. شاید احساس کنید که گویی احساساتی که دارید کاملاً جسمانی هستند، مثل احساس هیجان زیاد و مواردی از این دست. اما لمس و بوسیدن، خواه واقعی باشند یا تخیلی، مواد شیمیایی عصبی یکسانی را آزاد میکنند – مانند دوپامین و اوکسیتوسین – که وقتی عاشق هستید، مقدارشان در بدن بسیار بالا میرود. ضمناً، به همین دلیل است که بسیاری از دوستانی که هر از گاهی رابطه جنسی با هم دارند، در نهایت از نظر عاطفی به هم وابسته میشوند.
اکنون، اغلب اوقات درباره شهوت بهعنوان چیزی حرف میزنیم که متعلق به «مغز حیوانات» است – نواحی ابتدایی مغزمان که با بسیاری از نخستیهای دیگر مشترک است. اما پژوهشهای کنونی درباره علوم اعصاب نشان میدهد که یک شبکه یکپارچه مغزی ممکن است کارکرد برابری در قبال عشق و شهوت داشته باشد. این شبکه صرفاً شامل نواحی اساسی مربوط به جفتیابی در مغز همه حیوانات نمیشود بلکه شامل نواحی نیز میشود که خاص مغز انسان است. در یکی از پژوهشها، استفانی مغز 29 زن جوان را اسکن کرد که قبلاً در مقیاس عشق شهوانی نمره بالایی گرفته بودند. هرقدر خودشان گزارش دادند که احساس عاطفیشان به احساس زوجهایشان نزدیک است، احتمال اینکه بگویند با زوجهایشان از نظر جسمی نیز ارضا میشوند، بیشتر میشد. ناحیهای از مغز که در این زنان بیشترین فعالیت را داشت، اینسولا نامیده میشود.
ناحیه اینسولا نقش مهمی در خودآگاهی دارد. این ناحیه به ما کمک میکند تا بدانیم در لحظه به چه چیزی میل شدیدی داریم – خواه آن چیز ساندویچ باشد، یا پیام، یا یک قطعه موسیقی. اما میل جسمانی کل ناحیه اینسولا را فعال نمیکند – فقط یک ناحیه جداگانه و ویژه در پشت این ناحیه از مغز فعال میشود. همزمان، احساس عشق بخش جلویی را فعال میکند. طبق مشاهده استفانی، عشق و شهوت نیروهای مخالفی نیستند بلکه مثل الاکلنگ عمل میکنند. میل جنسی نیروی افزایشدهنده عشق را فراهم میکند، و عشق نیز در عوض شهوت را تقویت میکند. پس، با توجه به این واقعیت، مشاهده میکنید که چرا از اصطلاح «عشقبازی» برای توصیف رابطه جنسی استفاده میشود.
اما اگر واقعاً اینطور است، پس چرا زوجهایی که مدتهاست ازدواج کردهاند، در طول روابطشان گاهی از نظر جنسی سرد میشوند؟ خیلی خوب، مطالعات نشان میدهند که بهمرور زمان، شهوت زوجین که اول آنها را به هم جذب میکرد، حالا کم میشود. در ایالات متحده آمریکا، 43 درصد از زنان و 31 درصد از مردان در طول دوران ازدواجشان با نوعی مشکل در برقراری رابطه جنسی مواجه بودهاند. اما همزمان، بسیاری از افرادی که با هم روابط عاشقانه بدون ازدواج دارند، رابطه جنسی را جزء اساسی رابطه سالم میدانند. یافتههای علوم اعصاب نیز این موضوع را تأیید میکنند. ناحیه اینسولا به هر دو نوع رابطه جسمی قوی و رابطه عاطفی عمیق نیاز دارد تا کاملاً فعال شود.
بنابراین، راهحل مشکل چیست؟ خیلی خوب، شاید لزوماً نیازی نباشد که زوجین روشهایی برای افزایش فعل و انفعالات شیمیایی بدن پیدا کنند. در عوض، میتوانند روشهای غیرجنسی برای فعالسازی بخشهای خلفی اینسولا پیدا کنند. به خاطر دارید که این ناحیه فقط با میل جنسی تحریک نمیشود بلکه با چیزهایی مثل غذا نیز تحریک میشود؟ چرا این روش را برای برقراری ارتباط با زوجتان امتحان نمیکنید؟ میتوانید دستورهای آشپزی جدیدی پیدا کنید، با هم آشپزی کنید، و با هم غذا بخورید. به طعمها توجه بیشتری بکنید و به مغزتان اجازه دهید تا بار دیگر بین شما و زوجتان رابطه فیزیکی برقرار کند.
ایده کلیدی 5
اندوه و غم از دست دادنِ کسی پیامدهای بسیار خطرناکی برای بدن و ذهن دارند.
در یکی از روزهای سال 2015، به جان، شوهر استفانی، تلفن زده شد که دنیایشان را به هم ریخت. معلوم شد که درد دائمی که در گونه خود داشت، چیزی بیش از یک دنداندرد ساده بود. بلکه، نوعی سرطان نادر بود – سرطان غده بزاق در مرحله 4. احتمال زنده ماندن او تا یک سال پس از تشخیص این بیماری بسیار بسیار کم بود. با این حال، زنده ماند. پس از هشت ساعت عمل جراحی که پزشک بر روی گونه جان انجام داد و توده سرطانی را از غده بزاق خارج کرد، ظاهراً اوضاع داشت خوب میشد. در پاییز سال 2017، پس از درمانهای گوناگون، حال جان از قبل هم بهتر شد. اما پس از آن، در ماه مارس 2018، شروع به سرفه کرد. نمیتوانست نفس بگیرد. ناگهان، دهانش پر از خون شد. درست قبل از اینکه بمیرد، آخرین جملهای که به استفانی گفت، چنین بود: «دوستت دارم». در ابتدا، استفانی مرگ او را باور نداشت. زانو زد و از بهیاران خواهش کرد که شوهرش را احیا کنند. در نهایت، وقتی فهمید که چه اتفاقی افتاده است، فریاد کشید.
در عرض 24 ساعت بلافاصله پس از فقدان محبوب، ریسک سلامتی بهسرعت افزایش مییابد. برای نمونه، ریسک حمله قلبی فرد 21 تا 28 برابر افزایش مییابد. و در واقع، عارضه نادری موسوم به نشانگان قلب شکسته بروز میکند، که در آن اضطراب حاد میتواند شکل حفره بزرگ پمپاژ خون در قلب را تغییر دهد و درد شدیدی ایجاد کند. پس، به طریقی، ممکن است فرد در اثر عارضه قلب شکسته بمیرد. و این عارضه صرفاً آغاز مجموعهای از عوارض است. ماهها پس از فقدان محبوب، هنوز ریسک انواع گوناگون پیامدهای مضر آن برای سلامتی وجود دارد. در دهه 1960، 4,486 مرد بیوه مطالعه شدند که دیگر ازدواج نکرده بودند. شش ماه پس از مرگ همسرشان، احتمال مرگشان 40 درصد بیشتر از مردان متأهلی بود که در همان سن قرار داشتند. در بلندمدت، ریسک بیماری قلبیعروقی، دیابت، و سرطان در افرادی که با مرگ محبوبشان مواجه میشوند، افزایش مییابد.
علت این اتفاق چیست؟ وقتی سوگوار هستید، مغزتان آزرده میشود و نمیتوانید درست فکر کنید. بادامه مغز – دستگاه هشدار مغز – مرتباً هشدار میدهد و اعلام خطر میکند. در این میان، فعالیت قشر پیشپیشانی – دستگاه تنظیمکننده و برنامهریزیکننده –کمتر از حد عادی میشود. در نتیجه، حتی نمیتوانید کارهای ساده را انجام دهید؛ فقدان محبوب ذهنتان را کاملاً مشغول کرده است. بنابراین، مراقب خودتان نیستید و دائماً عصبی و ناراحت هستید. در بیشتر افراد، غم و اندوه در عرض شش الی دوازده ماه کاهش مییابد. بعد از این دوره، هنوز هم فقدان محبوب دائماً باعث تغییراتی در شما میشود، اما احساس میکنید که توانایی بیشتری برای بررسی گزینههای جدید و تقریباً بازگشت به زندگی عادی دارید.
با این حال، حدود 10 درصد از افرادی که محبوبی را از دست میدهند، تا یک سال بعد نیز نمیتوانند فراموشش کنند. وقتی این پدیده رخ میدهد، روانشناسان آن را «اندوه عمیق» مینامند. این حالت برای جسم و روان انسان خطرناک است؛ مانند زامبی میل شدیدی به یکی شدن با محبوبمان داریم، هرچند میدانیم که غیرممکن است. مری فرانسیس اوکانر، روانپزشک دانشگاه کالیفرنیا لوس آنجلس، و همکارانش مطالعهای را انجام دادند که تفاوت بین اندوه غیرعمیق و عمیق را نشان میداد. او هنگام اسکن مغز افراد، عکس محبوب فقیدشان را به آنها نشان داد. در بیماران مبتلا به اندوه عمیق، بخش معینی از مغز فعال شد که تحت تأثیر دستگاه پاداش دوپامین قرار دارد. مغز این افراد در هنگام مشاهده عکس هنوز انتظار داشت که بار دیگر محبوب از دست رفته را ببیند و حس کند. در مقابل، بیمارانی که مبتلا به اندوه عمیق نبودند، در اعماق مغزشان میدانستند که عکس محبوب از دست رفته سیگنالی برای ارائه پاداش [مشاهده واقعی] نیست بلکه خاطرهای از آن شخص فقید است.
دلیل اهمیت آگاهی از این واقعیت آن است که افراد مبتلا به عارضه اندوه عمیق اغلب اوقات سعی میکنند تا با پرهیز از فکر کردن به محبوب از دست رفته، از درد و اندوه فقدانش بکاهند. از چیزهایی که یادآور شخص فقید است، دوری میکنند و در نتیجه، در مقایسه با حالت مواجهه با غم و اندوه و پردازش ذهنی آن، انرژی روانی بیشتری را صرف میکنند. مواجهه مستقیم با درد ناشی از اندوه روش بسیار بهتری است، هرچند به معنای ناله و فریاد بلند باشد. این یکی از درسهایی بود که استفانی از ورزش شیرجه از آسمان گرفت.
یک سال بعد از درگذشت جان، استفانی در سوییس بود که دوستانش او را با پیشنهاد جلسه شیرجه از آسمان شگفتزده کردند. او وحشت کرده بود. اما مربی این ورزش به او توضیح داد که فریاد زدن هنگام خروج از هواپیما میتواند به او کمک کند تا احساس ناراحتی و ترس از این کار را که خیلی هم طبیعی و منطقی است، قبول کند و با آن مقابله کند. با این کار حتی انواع اندورفین آزاد میشود – هورمونهایی که نواحی از مغز را تحت تأثیر قرار میدهند که مسئول کنترل درد و لذت هستند. استفانی در داخل هواپیما، خارج از هواپیما، و در واقع تا رسیدن به زمین فریاد زد. او متوجه شد که آن 40 ثانیه بهترین اوقات زندگیاش از زمان مرگ شوهرش بود. در آن لحظات، او سرانجام میتوانست با اندوه یادآوری خاطرات شوهرش مقابله کند. او شوهرش را در پیرامونش حس میکرد و یاد گرفت که به عشق ورزیدن به او ادامه دهد.
خلاصه پایانی
مهمترین خروجیِ تمام این مطالب آن است که:
عشق جزء ضروری، انکارناپذیر، و عمومی در تجربیات انسان است. با کمک کردن به ما در برقراری و حفظ روابط اجتماعی، عشق کمک زیادی به تکامل انسان کرده است. همچنین، با فعالسازی بخشهای پیچیده مغز، سبب خلاقیت بیشتر، احساس قویتر، و تفکر بهتر در ما نیز میشود. با این حال، عشق با فواید بسیارش یک عیب نیز دارد و آن این است که از دست رفتن محبوب میتواند برای سلامتی فاجعهبار باشد – یعنی، اگر نتوانیم با اندوه فقدان محبوب مستقیماً مفابله کنیم.
در بخش زیر، چند توصیه انجامپذیر دیگر نیز ارائه شده است:
با تمام توان با تنهایی مبارزه کنید.
تنهایی طولانیمدت خطر زیادی برای سلامتی دارد و احتمال مرگ زودرس را 25 تا 30 درصد افزایش میدهد. بنابراین، باید اقدامات فعالانهای را برای پرهیز از آن انجام داد. برای نمونه، سعی کنید در یک مؤسسه خیریه محلی داوطلبانه عضو شوید. کمک به دیگران باعث احساس رضایت و نوعدوستی میشود که شبیه به احساسی که در رابطه عاشقانه داشتید. و اگر شخصاً فرد تنهایی را میشناسید، سعی نکنید که به او کمک کنید – بلکه، از آنها بخواهید به شما کمک کنند. احساس احترام و اعتماد برای یاری دادن به دیگران میتواند به افراد تنها کمک کنند تا احساس ارزشمندی بیشتری بکنند و احساس انزوای خیالیشان را کاهش دهند.
درباره ما
مرکز مشاوره روانشناسی سروهانا در حیطه های ارزیابی و درمان اختلالات روانشناسی کودک، مشاوره روانشناسی نوجوان و بزرگسال و همچنین مشاوره خانواده، ازدواج، تحصیلی، شغلی و فردی با بالاترین کیفیت و زیر نظر روانشناسان و مشاوران مجرب و با تجربه آماده همراهی و ارائه خدمات به شما همراهان میباشد. منتظر حضور گرم شما به صورت حضوری در کلینیک سروهانا و یا به صورت غیرحضوری در اپلیکیشن فارگو هستیم.